شایلینشایلین، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

shaylin1

شایلین و 28 ماهگی

سلام عزیزترین من چند روزیه که نتونستم مطلبی برات بنویسم. آخه این روزا خیلی تو اداره سرم شلوغه.خیلی چیزا هم یادم رفته.دو روز پیش شما 28 ماهه شدی عشقم. یه ماه زیبا رو نیز پشت سر گذاشتی و به سه سالگیت نزدیکتر شدی.این روزا داری دندون آسیابتو در میاری.وقتی لثه تو نگا میکنم میبینم متورم و قرمز شده ولی مروارید قشنگت هنوز نیومده بیرون.  برات از روز پنج شنبه هفته پیش یعنی مورخ 26 بهمن ماه می نویسم. اون روز قرار بود شما رو ببرم پیش دکتر عطایی. آخه یه آزمایش ادرار ازت گرفته بودیم دلم میخواست به دکتر خودت نشون بدم و همچنین یه کمی با دکتر عطایی در مورد شرایطت و مهد کودک و گواهی سلامت حرف بزنم. شب قبلش بابایی پیش دکتر عبدالله مونده بود و ...
30 بهمن 1391

شایلین و مشاوره

سلام دختر ماهم عزیز دلم امروز رفتم پیش مشاور و در مورد شما صحبت کردم و توضیح دادم که اینجوری هی قشقرق به پا میکنی. یه کمی که صحبت کردیم تنها توصیه ای که روش تأکید کرد این بود که باید شما رو ببرم مهد کودک. حالا من باید برم پیش دکتر عطایی همه مدارک پزشکی و اینا رو بگیرم و اگه خدا بخواد هفته آینده بیارمت مهد کودک.چون خیلی وقته واست تو مهد جا رزرو کردم. وای یه پروسه خیلی سنگینی داره تو زندگیمون شروع میشه. خدایا بهم کمک کن و توانم رو بیشتر کن تا بتونم از عهده همه چی بر بیام. امروز بابایی هم تا الان دانشکده بود. خدا رو شکر هم استاد راهنماش و هم استادان مشاورش تأیید کردن که رساله اش آماده دفاع هست حالا باید داورا نظرشونو بدن که بتونه دفاع کنه. ...
17 بهمن 1391

شایلین و مامان مهتاب

سلام دختر نازنینم چند وقتیه خیلی لجباز شدی و خیلی اذیتم میکنی دائم در حال جیغ و داد کردن هستی. اگر چیزی بر وفق مرادت نباشه جنجال به پا می کنی و خودتو هلاک میکنی مثلا اگر بخوای سی دی نگاه کنی کافیه فقط یه بار بگم بسه دیگه خاموشش کنیم. دیگه اینقدر خودتو میزنی و جیغ جیغ میکنی که درمونده میشم. فقط میخوای حرف حرف خودت باشه. اصلا هم غذا خوب نمی خوری. پریروز به خاطر اینکه گفتم ماژیک رو به دهنت نزن یه علم شنگه ای به پا کردی که بیا و ببین.اینقد جیغ زدی که مبینا و مامانش اومدن سراغمون.واقعا نمی دونم چیکار کنم و چه جوری باهات رفتار کنم که اینجور مواقع آسیبی به خودت نزنی سه ماه پیش هم اینجوری شده بودی ولی اون موقع چون داشتم از شیر میگرفتمت اینجور...
16 بهمن 1391

شایلین و جشن بهار چین

دیروز سفارت چین به مناسبت عید بهار چین یه جشنی گرفته بود که ما هم دعوت بودیم. مراسم ساعت 3 بعد از ظهر بود من صبح زوذ شما رو گذاشتم پیش بابایی و رفتم خیابان بهار تا سارافونی رو که چند روز پیش برات خریده بودم و از رنگش خوشم نیومده بود عوضش کنم و یه رنگ دیگه بگیرم. بالاخره رفتم و زود هم برگشتم. بابایی هم زحمت کشیده بود و ناهار آماده کرده بود. قرار بود خاله لاله و دایی فردین هم با ما برن.فردین که صبح زود با دوستاش رفته بود بیرون و از اونجا خودش رفته بود سفارت و موسی و شین شین رو پیدا کرده بود با اونا نشسته بود. ما هم ساعت چهار و نیم رسیدیم. امسال خیلی شلوغ بود و همه را دعوت کرده بودن به غیر از ما چند نفر ایرانی دیگه هم بودن.برنامه ساعت 5 شروع شد...
11 بهمن 1391

شایلین و مهرنوش

سلام دخملی قشنگ من اهفته پیش روز سه شنبه و چهارشنبه من به خاطر سرماخوردگیم نتونستم بیام سر کار. روز پنج شنبه هم مهرنوش با مامانش اومدن ناهار خونه مون. از اونجایی که شما به راحتی با بچه ها دوست نمیشی همش خدا خدا می کردم که نکنه با مهرنوش هم دوست نشی و بهشون خوش نگذره. از قبل یکی از کتابهای می می نی رو گرفته بودم و دو تا گل سر هم که امسال از چین آورده بودم برای مهرنوش کنار گذاشته بودم تا شما اونا رو به دوستت هدیه کنی. مهرنوش جون با شما تو یه روز و یه بیمارستان به فاصله 3 ساعت به دنیا اومده. یعنی شما ساعت 8 صبح اونم ساعت 11 به دنیا اومد. من و خدیجه یعنی مامان مهرنوش زمانی که شما دو تا رو به دلیل زردی تو بیمارستان کودکان بستری کرده بودن دوست ش...
9 بهمن 1391

عکس های شایلینم

دختر نازنینم سلام بازم میخوام از شما بنویسم و چند تا عکس دیگه که ازت دارم رو بذارم تو وبلاگت. روز چهارشنبه وقتی رفتیم خونه خودمون سی دی های بارنی رو باز کردم یکیشو برات گذاشتم. تا یه نوشته انگلیسی با حروف رنگارنگ اومد رو صفحه رفتی جلوی تلویزیون و شروع کردی اعداد انگلیسی رو شمردی. وای داشتم از خوشحالی بال در میاوردم. حالا دیگه فهمیدم که وقتی چیزی بهت یاد میدم و بعد ازت میخوام نمیگی ولی تنها که میشی همه رو دونه به دونه و درست میگی. اینقدر واضح و درست و بدون مکث اعداد انگلیسی رو از یک تا ده شمردی که کیف کردم. خوشحال شدم و بغلت کردم. شما خودتم از خوشحالی من ذوق زده بودی. ولی از بارنی زیاد خوشت نمی اومد و هی میگفتی یکی دیگه شو بذار. خلاصه از شم...
1 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به shaylin1 می باشد